آهو جواب داد و قرار شد فردا ساعت ۵ بریم یه کافه نزدیک خونهی ما. بعدشم مامان رو ببریم گنبد.
یه نکتهی جالبی از زندگی آهو فهمیدم که به شدت دنبال تغییره و نمیخواد توی این شرایط بمونه. این برام خیلی جالبه چون منم همیشه همینطوریم و اگر آهو در عمل هم اینطوری باشه یه فرصت خیلی خوبی داریم که با هم دیگه این مسیر رو براش تسریع کنیم و چه بسا در زمینهای خودش رو توسعه بده که نزدیک به من هم باشه و کلی حرف مشترک با هم داشته باشیم.
فردا که همو میبینیم قراره اول یه رایتینگ انگلیسی با هم بنویسیم. من یه سری ویدئوی آموزش پایتون هم باید بهش بدم در راستای همون حرفای پاراگراف قبلی. البته پیشنهاد خودش بود. خیلی جالب بود برام که اینقدر علاقهمند به برنامهنویسیه. بهش گفتم لپتاپشم اگر خواست بیاره که براش نصب کنم پایتون رو (خودم خیلی اذیت شدم سر نصب کردنش) قرار شد دوتا شغل دیگه رو هم براش توضیح بدم که اگر دوست داشت اونا رو هم مد نظرش قرار بده. اون دوتا مارکتینگ و استراتژی محتوا هستش. یادم باشه قبل از رفتن برم توضیحات اولیه درسهاشون رو از متمم بخونم تا بتونم به آهو هم درست توضیح بدم.
همهی اینها که تموم شد باید بریم سر اصل مطلب. ترس اصلی من در وارد شدن به این رابطه این بود که بعدا مشکلات شخصی ما تبدیل بشه به مشکلات خانوادگی. برای همین بهتره خیلی چراغ خاموش ادامه بدیم حداقل تا مدتی که یه اطمینان خوبی نسبت به رابطمون پیدا کنیم. اما حالا چطور باید این اطمینان رو ایجاد کنیم. یکی از بدبختیهامون احتمالا این هستش که به راحتی پیش نمیاد که آهو چند روز کامل پیش من باشه. چون این تست خیلی مهمتری نسبت به بقیه چیزا هستش. چون عین زندگیه. ما باید بریم زیر یک سقف برای یه مدت کوتاه تا بهتر همدیگه رو بشناسیم. این مدت کوتاه حداقل باید دو ماه باشه (نه وما متوالی اما در دورههای حداقل چندروزه) اما اینکه چطور میشه این شرایط رو ایجاد کرد خیلی سختش میکنه.
فردا زنگ میزنم به یه دوست دختر اسبقم که در مورد لغو تعهد خدمت فرهنگیان سوال بپرسم. چه ننگی بیشتر از این؟
درباره این سایت