دیدمش. در مورد آینده حرف زدیم. گفتم به خانوادهها نکشونیم بحثمون رو هنوز. بعد اینکه چطوری بیشتر با هم باشیم که البته راه حل خاصی نداشتیم. اما امید دارم از نظر مهارتی زود راهش بندازم تا بتونم بیارمش تهران. اگر بیاد دیگه همه چیز ایدهآل میشه. در مورد ۲-۳ تا شغل حرف زدیم و منابع آموزشی لازم رو بهش دادم. ویندوز لپتاپشم یکم درست کردم چون به خانواده گفته بود میره لپتاپشو درست کنه :)) تهش وقتی داشتم از ماشین پیاده میشدم بهش گفتم میشه ببوسمت؟ لپشو آورد جلو و من یه ماچ انداختم رو لپش. خیلی حس خوبی داشت. حس شیرین کودکی و ذوق بینهایت. حس کارت صدآفرین گرفتن توی کلاس. حس خوب رسیدن به چیزی که مدتها فانتزی کرده بودیش. احتمالا دیگه نمیبینمش تا دفعه بعدی که بیام گرگان. ازش خدافظی کردم و رفتم. دلم برای سادگیش تنگ میشه تا اون موقع.
درباره این سایت